نيوشانيوشا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

من و نيني

بازي با قاشق

دختركم داشتي شلوغ ميكردي منم كلي كار داشتم به تازگي دوست داري كه بكي پهلوت بشينه و بهت توجه كنه به نظرم رسيد يك قاشق دستت بدم و سرگرم شدي اينم از عكسات بعد از اومدنم     ...
14 اسفند 1393

نشستن نيوشا

دختر جيگلي من تازگي ها همش دلت ميخواهد بشيني ما هم تو رو ميشونيم و تو تا ده دقيقه بازي ميكني و خوشحال ميشي اما ازت انرژي ميگيره و بعدش مي خوابي معمولا با جغجغه بازي ميكني اينم از عكسات نازنينم       ...
14 اسفند 1393

عكس پاسپورت

قلقلي مامان يا به قول خاله ساره (معلم نيكا جون)پاستيل امروز تلاش كردم واسه پاست عكس بندازم نميدونم چطور شده خداييش عكاسي از بچه ها سخته ماماني اينم ماحصل كارم حالا ازش پرينت ميگيرم و ميفرستم به اين اميد كه قيول بشه   ...
14 اسفند 1393

اولين كلمه (بابا)

عزيزم امروز چه روزيه تو اولين كلمه رو گفتي بابا واي نيكا كه فكر ميكني تو تيلايي و داره مرتب بهت تكرار ميده سرم درد گرفت حالا هم فيلم گرفته گذاشته رو تكرار اينم عكس هاي تو خوشتيپم       ...
12 اسفند 1393

اولين غذاي كمكي

دختركم امروز اولين غذاي كمكي ت رو كه سرلاك برنج رو خوردي و چقدر هم خوشت اومد همينطور كه داشتم بهت غذا ميدادم  بابايي هم اومد و خاله هم پاي گوشي بود اب هم بهت دادم همش 4 تا قاشق و كمي اب ولي سيرت كرد عزيزكم ظهر سر ناهار همش چشمت دنبال غذا و قاشق بود و با دستت بهش رسيدي كلي كيف كردي اينم عكسهاي ناز نازيت   ...
12 اسفند 1393

عفونت چشم

دخترك گلم چند روز هست كه چشمانت عفونت كرده ديروز بابايي بغلت كرد برد پيش دكتر جمالي دكتر هم دارو داد بميرم برات بابا كه جرات نكرد دارو رو توچشمت بچكونه دادش به من عزيزكم هيچي نگفتي نه گريه اي نه هيچي خيلي دلم سوخت انشالله زودتر خوب بشي عزيزكم امروز 12 هم هست و تولد عمه جون من و نيكا بهش زنگ زديم مباركش باشه اينم تو و عفونت چشمات بميرم   ...
12 اسفند 1393

يك روز جمعه

دختركم امروز جمعه بود و ما تصميم گرفتيم بعد از كار بابا كه ساعت 12 و نيم تموم شد استراحتي كنيم و حدود ساعت 5 بيرون بريم و چون هوا سرد بود رفتيم پارك سرپوشيده بام تو اونجا خيلي خانوم بودي و بدجور به خوردن مردم نگاه ميكردي يك خانومي پاپ كورن بهت تعارف كرد عزيزكم از بس يچه هاي اينجا سوءتغذيه دارن اينم از عكس هاي ما وشما       بعد از اون همكار بابايي مارو دعوت كرد به منزلش و ما شام خونه اونا رفتيم و باقالي پلو و ماهيجه داشتن خلاصه مارو دير رعوت كرده بودن بقيه ساعت 3 اونجا بودن تازه نيني تازه اي در راهه اسمشم حتما حسن داره (هههههه) ...
11 اسفند 1393

يك روز تعطيل اتليه

دختركم امروز 22 بهمن بود و ما رفتيم اتليه واسه تو قشنگم خانم وكيلي هي مرتب بالا پايين ميپريد تا بخندونتت و بابايي كه غش كرد هي ميگفتن توپولي توپولي نيوشا اولش خيلي خسته نبودي و ميخندي اما اخر ا از خنده افتادي نيكا خيلي كمك ميكرد اينم عكس هات عزيزم البته جالب بود رسيديم دم اتليه ادرس دقيقش رو نداشتيم در حالي كه گوشيم تو جيب بابايي بود به دايي زنگ زديم رفت تو وب و موضوع حل شد                     اينم تو و خواهر مهربونت ...
11 اسفند 1393

سواري از بابايي

دختر گلم امروز بابايي از سر كار اومد و تو تاتونستي جيغ زدي كه تازه ياد گرفتي كه بابايي تو رو گذاشت رو دوشش اينم عكس شما و خواهري تون نيكا اين لباس هم سليقه خاله معصومه است دوست ماماني تازه امروز ولنتاينه و كلي خوشحاليم   ...
28 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و نيني می باشد