يك روز جمعه
دختركم امروز جمعه بود و ما تصميم گرفتيم بعد از كار بابا كه ساعت 12 و نيم تموم شد استراحتي كنيم و حدود ساعت 5 بيرون بريم و چون هوا سرد بود رفتيم پارك سرپوشيده بام تو اونجا خيلي خانوم بودي و بدجور به خوردن مردم نگاه ميكردي يك خانومي پاپ كورن بهت تعارف كرد عزيزكم از بس يچه هاي اينجا سوءتغذيه دارن اينم از عكس هاي ما وشما
بعد از اون همكار بابايي مارو دعوت كرد به منزلش و ما شام خونه اونا رفتيم و باقالي پلو و ماهيجه داشتن خلاصه مارو دير رعوت كرده بودن بقيه ساعت 3 اونجا بودن تازه نيني تازه اي در راهه اسمشم حتما حسن داره (هههههه)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی